کسب درآمد خیلی آسان از راه مطمئن


کسب درآمد خیلی آسان از راه مطمئن


همه ما خدمتگزاران مردم هستیم.     امام خمینی (ره)

حتما این نوشته رو زیاد دیده یا شنیده اید. جمله معروفی که امام راحل اوایل انقلاب و در حضور تعدادی از کارکنان دولت وقت گفتند.

حالا با یک داستان معنی کامل این شعار را برایتان تشریح میکنم:

قرار بود برم اداره....... جهت انجام یک کار اداری. شب طوری برنامه ریزی کردم که فردا اول وقت به اداره مربوطه رفته و بعد از آن به همه کارهای دیگرم برسم. پرس جو کردم گفتند اداره مربوطه ساعت 8 صبح شروع به کار میکند.

ساعت 8:15

به اداره رسیدم یک نامه داشتم که با تکیه بر تجربه ام باید اول میرفتم دبیرخانه جهت ثبت نامه.وارد دبیرخانه شدم و دیدم تنها یک خانم جوان نشسته و مشغول بررسی تعدادی نامه است. با صدایی رسا سلام کرده و پرسیدم"خانوم میشه این نامه رو ثبت کنید؟" حتی سر خود رو هم بالا نکرد و با لحنی خشن گفت" نخیر مسئولش هنوز نیامده"رفتم روی یک صندلی نشستم و منتظر خانم یا آقایی که مسول ثبت نامه بود شدم.

ساعت 8:25

آقایی وارد و با گفتن یک سلام خشک و خالی رفت و در محل کار خود مستقر شد. قیافش طوری بود که انگاری در این اداره حقی ازش ضایع شده بود. صبر کردم تا در جای خودش مستقر بشه که این خودش یه 5 دقیقه ای طول کشید. رفتم جلو پرسیدم آقا شما مسئول ثبت نامه هستید؟ گفت نه نامه ات از کجاست؟ گفتم از اداره .... در مورد....... گفت باید صبر کنی خانم..... بیاد. تا اینجای کار فهمیدم مسئول ثبت نامه ها یک خانم است.

ساعت 8:45

دوتا خانم هم زمان وارد شدند و یکیشون داشت برای اون یکی ماجرای مهمونی دیشب رو تعریف میکرد. رفتند پشت کانکس و همین طور که در حال آماده شدن برای شروع کار! بودند سر مهمونی دیشب هم بحث میکردند که فلانی چرا اون حرفو زده یا فلان کس چرا اون لباس رو پوشیده بود. رفتم جلو و پرسیدم: خانم.....؟ یکیشون نگاهی کرد و گفت: فرمایش؟ گفتم یه نامه دارم میخوام ثبت بشه. با عصبانیت جواب داد: آقا بزار برسیم. شما منتظر باشید صداتون میکنم و با یک حرکت سریع نامه رو از دست من گرفت و روی میز انداخت.منم رفتم سرجام نشستم.

ساعت 9:00

دیگه داشتم از کوره در میرفتم. بلند شدم رفتم جلو و پرسیدم خانم هنوز ماجرای دیشب تموم نشده؟ من کار دارم باید برم این نامه رو ثبت کنید دیگه. یه دفعه برگشت و گفت: آقا اینجا مگه خمر رنگرزیه صبر کن کار زیاده باید انجام بشه به شما چه ربطی داره که من چی برای همکارم تعریف میکنم.دیگه طاقت نیاوردم.شروع کردم به داد بیداد کردن که ای بابا من 1 ساعته اینجا نشستم تا یه نامه ثبت کنم مگه ساعت کاریه شما 8 نیست پس چرا کار نمیکنید؟ یکی نیست اینجا جواب بده؟ خلاصه جر و بحث بالا گرفت تا اینکه اون آقایی که زودتر اومده بود گفت آقا داد نزن بده من ببینم کارت چیه و نامه رو گرفت و در عرض 2 دقیقه برام ثبت کرد. و در حالی که من هنوز قر میزدم به دستم داد.

ساعت 9:10

رفتم جلوی اطاق رئیس که دستور بگیرم. خانومی نشسته بود و مشغول کار با یه رایانه.درب اطاق رئیس هم بسته بود.رفتم جلو تا بپرسم رئیس کی میاد چشمم افتاد به مانیتور و دیددم داره ورق بازی میکنه. پرسیدم خانم آقای رئیس که تشریف میارن؟ جواب دادند: معلوم نیست رفتن جلسه شاید 1 ساعت دیگه. نمیدونم کجای این ادارات روسا 8 صبح میرن جلسه! اصلا 8 صبح از خواب بیدار میشن؟! رفتم نشستم تا آقای رئیس تشریف بیاورند!

ساعت 9:40

خسته شده بودم. بلند شدم رفتم جلو و پرسیدم خانم خبری نشد؟ من کار دارم ایشون کی میان؟ نگاهی کرد (انگاری بازی پوکر رو باخته بود) و گفت نمیدونم آقا کار دارید برید ظهر بیاید.اعصابم خراب شد. دوباره صدامو بردم بالا که ای بابا مردم کار دارن یعنی چی که شما نمیدونید این چه وضعیه  در حال داد و فریاد بودم که یه آقایی از در اومد تو و پرسید: چی شده چرا سرصداست اینجا؟ منم ماجرا رو گفتم. ایشون گفت اشکالی نداره برید طبقه بالا آقای قائم مقام هستند براتون دستور میدن. از خانمه پرسیدم پس چرا تا حالا نگفتید گفت من اجازه اینکارو ندارم. خلاصه رفتم پیش قائم مقام و دستور گرفتم در عرض 1 دقیقه!!

ساعت 9:50

رفتم قسمت مربوطه برای انجام کار که دیدم چند نفری نشستن تو نوبت منم نشستم.

ساعت 11:15

بالاخره نوبت من شد. رفتم جلو و نامه رو دادم دست خانومی که اونجا بود. نگاهی کرد و گفت برید پس فردا بیاد جواب بگیرید. پرسیدم نمیشه امروز؟ گفت نه مسئولش باید بیاد.

3 ساعت معطل شد برای یه ثبت و یه دستور و ارایه نامه همین و این اسمش خدمت به مردمه

پس فردا رفتم جواب گرفتم. جواب نامه من 2 خط بود همین.

این است معنی آن شعاری که اول براتون نوشتم.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: رضا | تاريخ: برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |